در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره شروع یک بیت اول شعر با ی و یار عاشقانه برای مشاعره در دسته برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
یارب به کریمی کریمانت بخش
بر آب دیده یتیمانت بخش
صد بار به لطف و کرمت بخشیدی
یم بار به سلطان خراسانت بخش
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی
گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک عمر شهان تربیت عیش کنند
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را
کایشان به یکی لقمه دو صد عیش کنند
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره ی بیچارپان
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
قافله شد بی کسی ما ببین
ای کس ما بی کسب ما ببین
نظامی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک شب لبان تشنهٔ من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو می دوزد
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یادایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
ایرج میرزا
یک قطره که با موج کسی پا نشدم
گم بودمو هیچ وقت پیدا نشدم
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک قطره می ز جام تو ای یار دلفریب
آن می دهد که در همه ملک جهان نبود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان
غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک بار بی خبر؛ به شبستان من درآ!
چون بوی گل.. نهفته به این انجمن درآ
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
انوری
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک دست آوازی ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم
افسانه ها ،میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد…
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک بار هم که گردنه امن و امان نبود
گرگی به گله می زند و می درد مرا
در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
:: بازدید از این مطلب : 761
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3